ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

8 ماهگی ٍ نازنینم

ملورین کوچولوی من 8 ماهه شد ... مبارک باشه عزیز دلممممم این بار ماهگرد 8 ماهگی دخترکم رو همزمان با تولد مادر همسری و خونه ی اونها گرفتیم ... جای مامان و داداش و خواهرام سبز ... تک تک روزهای این 8 ماه گذشته ، بی تردید از زیباترین و خاطره انگیز ترین روزهای زندگی سه نفره من و ملورین و بابایی مهربونش بوده ، حتی بسیار زیباتر از روزهای اول زندگی و حتی زیباتر و شیرین تر از روز عروسیمون که برای من یکی از شیرین ترین خاطرات زندگیمه ... گاهی که به خودم میام ، حس میکنم هنوز هم باورم نمیشه که من مادر ٍ یه دختر شیرین و دوس داشتنی شدم ... روزها میگذره و دخترکم بزرگتر میشه و دوس داشتنی تر ، و من هر روز و هر ساعت و هر لحظه ، حس میکنم از شکر گذاری خدا...
28 آبان 1392

ویزیت دکتر ثقفی در 7 ماه و 19 روزگی + اولین بوووووس ملورین از مامان :)

15 آبان 92 : ملورین جونم چند روزه که شکمش درست کار نمیکنه ... آخه تازگیا نون سنگک ، زرده تخم مرغ و ماهیچه رو به منوی غذاش اضافه کردم ولی نمیدونم که این مشکل از کدوم یکی از ایناس ... یه چند روزی با روغن زیتون و گلابی و آب زیاد سعی کردم این مشکل حل بشه ، ولی نشد ! دیروز رفتیم پیش آقای دکتر ... دفعه قبل 24 روز پیش بود که پیششون بودیم ... آقای دکتر گفت که احتمالا مشکل از حریره بادوم هستش ... تا دو هفته نباید فرنی یا حریره بادوم به ملورین بدم ... ویزیت 14 آبان 92: قد : 71 سانتی متر وزن : 8100   دور سر : ؟    ویرایش 25 آبان 92 : همچنان شکم ملورین سخت کار میکنه ... خیلی نگران و کلافه شدم ، هرکار کردم خیلی ف...
26 آبان 1392

7 ماهگی عروسکم

سلام م م  دختر کوچولوی من 7 ماهه شد ... مبارکت باشه عزیز دلم قبل از هرچیز میخوام بگم که هربار که میام اینجا و مطلبی مینویسم با خودم میگم که از این به بعد باید بیشتر وقت بزارم و از ملورین کوچولوم خاطرات بیشتری بنویسم ، روزها میگذره و ذهنم پر از چیزهایی میشه که باید بیام و تو وبلاگ بنویسمشون ، اما انقدر سرم شلوغه که همه اونها فقط توی ذهنم میان و میرن بدون اینکه جایی نوشته بشن . اما همچنان من باید وقت بیشتری برای نگارش خاطرات عشق نازنینم بزارم ...   اول از همه باید از اولین مسافرت با دختر نازنینم بگم که فوق العاده بود ... همه ی زیبایی های دنیا با هم جمع شده بودن ... مامان ، محمدرضا ، ساناز ، سوگل ، محمد شوهر عزیزم و شیرین ...
15 آبان 1392
1